انگار نه انگار نه انگار نه انگار
یک بار نه ده بار نه صد بار که بسیار
بر ما تو وفا کرده ولی خیر ندیدی
از جانب همسایه دیوار به دیوار
ما ایل یهودا و شما یوسف زهرا
با حیله ی اعداء به دل چاه گرفتار
یک عمر چه دیدی؟ چه ندیدی؟ چه کشیدی؟
از این همه بی عرضۀ بی همّتِ بی عار
گِل باد دهانم، چه بگویم که بگویند:
دست از سر این مردم بی حوصله بردار
آیینه شکست است، بگو از چه شده سَلب
از دیدۀ آلودۀ ما فرصت دیدار
«گفتی که بیایید ولی خلق نشستند»
آقا نکشد منّت این قوم طلبکار
یک روز می آیی و صدا می زنی، امّا
ما نیز همه خواب ولی خفته ی بیدار
اصلاً به روی خویش نیاورده و شاید
انگار نه انگار نه انگار نه انگار
:: برچسبها:
مهدویت ,
شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 68
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0